.



برق ها را خاموش کنیم گریه کنیم واسه بدبختی هامون 

پیام های بلند بنویسیم هی دل دل کنیم 

بفرستیم 

بنویسیم که دیگه امید نداریم که خسته ایم .

که خدایا دلمان خوش است که مبینی ‌.تو حرف میزنی .من نمیشنوم

خدایا بغلم می کنی 

دارم میافتم .

از دستت ندم یه وقت 


در این سرای بی‌کسی 

نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم 

دریچه آه می‌کشد 

تو از کدام راه می‌رسی

 خیال دیدنت چه دلپذیر بود 

جوانی‌ام در این امید پیر شد نیامدی و دیر شد. 

هوشنگ ابتهاج 

کیسه اب جوش ام را بغل کرده ام و خوابیده ام زیر پتو و مثلا جرم شناسی می خونم اما نمی خونم .مهمان داریم ولی من اومدم یه طبقه دیگه تا سوالات عجیب غریب ادم هایی که سالی یک مرتبه می بینمشون را جواب ندهم 

یه بنده خدایی که از صبح چهار بار زنگ زده برای مشکلات حقوقی و من  جواب ندادم .از نظر قانونی  فعلا نمی تونم کمکی کنم اما نمی دونم چرا عذاب وجدان دارم.

عصر جدید (علیخانی )را میبینم و معنی نصفی از این کارهای دیوانه وار را نمی فهمم ‌.و تهش سوال اینه : خب که چی ؟فایده اش چیه ؟

دلم تنگ شده .

پ . ن :

نیازمندی ها :کوه رفتن . بغل . یه شب خواب ارووم 

green book را دیدم همچین چیز خاصی هم نبود .


دیشب که پشت چراغ قرمز شلوغ ترین خیابان شهر ماشین خاموش شد و روشن نشد به تو زنگ نزدم .مرد های غریبه شهر کمکم کردند اما به تو زنگ نزدم.زنگ زدم به کسی که همیشه بی هیچ منتی هست.راستش مطمن بودم تو کمک ام نمی کنی.

چمدان بسته ام. اما تو هرروز هفته عین خیالت نیست

رهات کردم و درگیر خودتی.

رفتم سر پدرت .

قبرستان سکوت بود.گفتم برای اخرین بار امدم نمی بخشم .

عنوان: 

اما قلب حافظه ی خودش را دارد و من هیچ چیز را فراموش نکرده ام. آلبرکامو


به خاطر این امتحان چند روز بود که درست و حسابی نخوابیده بودم و نفس نکشیده بودم و نشسته بودم فرق شتر بنت مخاص و بنت لبون و.را برای اولین بار تو زندگیم حفظ کرده بودم 
وقتی به خونه برگشتم چراغ ها خاموش بود .دوش گرفتم و موهای خیسم  را کنار شوفاژ رها کردم و خوابیدم .چشم هایم را بستم .مادرم پیام داد خوب شد امتحانت پدر برایم شیرینی خریده بود.فکر کردم برای همیشه با تمام ناراحتی هایی که از هردو دارم .هنوز  و برای همیشه دوست شون خواهم داشت بدون شرط بدون قید .
خدایا شکر :)


دیشب ،با تمام وجود در خواب درد می کشیدم .با صدای مادرم از خواب بیدار شدم و اب خوردم .تو خوابم گیر کرده بودم وسط یه در شاید دری مثل در اسانسور از هر دو طرف له می شدم و درد می کشیدم و نمی تونستم کمک بخواهم.یه جورایی شبیه وضعیت واقعی که چند روزه دیگه رسما سه سال میشود . 

هفته پیش واسه ازمونی که قبول شده بودم رفته بودن دانشگاه تحقیق .از کارمند اموزش گرفته تا مدیر گروه بهم خبر دادن . کارمند اموزش که من اصلا نمی شناختمش گفت خانم ابان شمایی وسط حرف زدن به دستام نگاه کرد، فرمود ناخن هاتو کوتاه کن .خوشم نیومد .هیچی نگفتم اخر حرف هاش گفت برای خودت می گم که تو گزینشی نمی دونم چرا یه مرد این قدر راحت می تونه نظر بده در مورد یه مسئله جزیی .
این ماه به شدت سرم شلوغه یک عالم  کتاب و جزوه و مقاله نخوانده دارم .

پ ن : هفته پیش ، فیلم مارموز را دیدم من فکر می کردم خیلی باید خوب باشه یا حداقل خنده دار اما چیزی که من توقع داشتم نبود.
پ ن : دلم یه ادکلنی می خواهد که بوش بمونه .خط بو داشته باشه .این قدر همه چی گرون شده که فعلا فقط تو فکرشم .چیز خاصی پیشنهاد دارید بهم بگید
پ ن : اینکه پیوسته  براساس ماده بی در و پیکر افساد فی الارض  حکم اعدام حدی صادر میشود چیزی بیش از یک رفتار پوپولیسیتی نیست . 

عنوان : شعری از فاضل نظری




 بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا 

از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است 

فاضل نظری 

1) وقتی چشم هایم را  عمل کردم نباید چند روز اول گریه می کردم . بغض چنگ انداخته بود تو گلویم .روز پنجم به اسمون نگاه کردم و تو تاریکی غروب بلند بلند گریه کردم . گریه کردن نعمت بزرگی است ارامش را به روح ادم بر می گرداند . 


2)دو تا دندان عقل ام را تو یک روز کشیدم . تنها رفتم و تنها برگشتم اثر بی حسی که رفت گریه کردم اما تو گریه هام به درد های بزرگ تری فکر می کردم .هنوز بعد سه روز نمی تونم درست غذا بخورم و راستش واقعا دلم برای خوردن تنگ شده


 


در از جایی زندگی هستم که نمی دونم چی درست و چی غلط است.

زمانی که برای خانم ب وضعیت حقوقی اش را طی یک سال اینده تشریح می کردم فکر کردم من پایان دویدن تو دادگاه را می دونم.اما اینکه تصمیم درستی هست یا نه را نمی دونم

ادم می تونه برای دیگران نسخه حقوقی بپیچد اما نمی تونه تصمیم بگیره هر جنگیدنی ارزش داره با نه !

باجنگیدن غرور ادم  برمی گردد یا با رها کردن ارامش برمی گردد .

به شخصیت ادما برمی گردد یا یک امر مطلق است که ما سعی می کنیم نسبی نشونش بدیم؟

فارغ از تمام حرف ها مسئله ای هست که به هیچ کس نگفتم. اون مسئله به من مربوط می شد ولی نمی دونم اعلام نکردن تصمیم ام کار درستی هست یانه !دلم می خواهد باکسی حرف بزنم و قضاوت نشم اما عملا این امر غیر ممکن است احساس می کنم حتی نظر مشاورم  هم منفی است .قسمت عقلانی عقل ام می گه خیلی احمق هستی اما قلبم دلش می خواهد که به خریت خودش ادامه بده . ایا من تو تله ایثار گیر کردم . !

با میم رفتیم کله پاچه خوردیم . بعد با اسنپ به روستایی در حومه شهر رفتیم . برای مراسم هفتم برادر استاددکتر اجازه نداد خودمون برگردیم .مراسم را رها کرد و ما را تا شهر برگرداند.هنگام صحبت دکتر فکر کردم چقدر نیاز داشتم همراهم باشی .

.

از اول ربیع به هفده ربیع فکر می کنم .با تمام وجودم دلم میخواهد اون روز حداقل تکلیف ام با خودم معلوم باشه . هفده ربیع می تونست برام تاریخ مقدسی باشد اما حالا فقط یه روز است که می ترسم از امدنش . 

تعریف کلمات داره برام تغییر می کند.از تغییر سریع ادم ها وحشت کردم .به فرشته گفتم، خ را انفالو کردم دیگه تحمل این حجم از تغییر را نداشتم دلم می خواست تصورم نسبت به خ همانی که بود بماند . فرشته نگاهم کرد و گفت قول بده من را انفالو نکنی.گفتم نمی دونم .

تشخیص ابنکه چه راهی به خدا نزدیک است سخت شده است .


امروز روز چهارم است که من کاراموز شعبه ایکس هستم 
روز اول ، فکر کردم من می تونستم به جای کاراموز وکالت ، کاراموز قضاوت باشم ولی قسمت نبود . 
به هرحال روز هایی خوبی را می گذرونم . قاضی شعبه  ادم دوست داشتنی است .شاید پنج یا شش سال بزرگ تر از من . طرفین دعوا که خارج می شوند،  می پرسد نظرت چیه خانم وکیل:)  و  منم اونقدر خوب براش تحلیل کردم که واقعا خوشش اومده . بچه های دفتر ادم های خیلی خوبی هستن و هنوز درگیر این هستن که من دانشجو دکتری ام
روزهای خوبی است و باید خداراشکر کنم برای این همه حس خوب . صورت جلسه چند تا جلسه را نوشتم و راستش را بخواهید برای یادگاری از یکی از صورت جلسه ها عکس گرفتم 

پ ن : اتفاق جالب امروز امدن میم بود  .تو دادگاه پشت درب شعبه

پ ن : یک دسته گل زرد و بوی  کیک کاکوئئ داغ .همین قدر ساده من خوشحال میشم 

پ ن : رو به روی  اجرای احکام خانمی مهریه اش را پخش کرد بین مردم .چند صد شاخه گل رز قرمز .
نگاه کردم و فکر کردم مردم چطور دلشون میاد  گل ها را بگیرند .

وقتی پست قبل را نوشتم .اروم نبودم .و تا اخر امشب  موقتش می کنم 

24 ساعت گذشته و من آروم ترم و هرروز استرس هایی را تجربه می کنم که دوست ندارم لمسشون کنم

صبح به خسته ترین حالت ممکن بودم و شعبه نرفتم و این بی نظمی دردسر برام ایجاد می کنه

ظهر کلاس رفتم و چشم هایی پف دارم از گریه علامت سوال بود برای دوستی که هیچ چیز از زندگی ام  نمی دونه

افطار تنها بودم گیم اف ترونز دیدم و عصر تا حالا گریه نکردم.


نمی دونم دوست دارید که گاهی نکات عمومی بگم یا نه اما

برای دوستانی که اسم شون را دوست ندارند و یا اسم های مذهبی دارند و دلشون می خواهد عوض کنند .

دادخواست شما ارجاع میشه به شعب عمومی حقوقی و خوانده دعوا ثبت احوال محل صدور شناسنامه است.همراه دادخواست ،استشهادیه : مبنی بر مشهور بودن شما به اسمی که مایلید بگذارید .در قانون مانعی نیست که اسم مذهبی را نشود تغییر داد و این امر بستگی به نظر قاضی داردفقط دلایل مسخره نیاورید.اخرین نفری که دیدم ،دختری بود که دلیل اش ،حرف نامزدش بود که فرموده بود :  تا اسمش سارا نباشه عقدش نمی کند.فرض کنیم  دروغ نمی گفت ، جواب قاضی این بود : به نظرم بهتره با این مرد ازدواج نکنی .رای به نفع اش صادر نشد.

پ ن 
: خانم ابان چرا شما خانم ها ناخن ها تون بلند می زارید ؟

من : اخه ما ناخن گیر نداریم

منشی : حاج اقا مستحبه زن ناخونش بلند باشه 

کجا نوشته اون وقت ؟ 

منشی : حلیه المتقین

پ ن : برای اینکه یادم بره صد سال پیر شدم تو این 24 ساعت

 


دلم می خواهد حرف بزنم ولی حرفام تکراریه .

امروز بیست روز شعبه اقای ف تمام شد .یه فکرایی گاهی تو ذهن ام میاد که از خودم ناامید میشم

من صبور بودم یا نبودم به هرحال دوست داشتم صبور باشم ولی الان سرریز شده ام .یه مسیر طولانی راه رفتم والکی مغازه ها را نگاه کردم که حواسم پرت شه اما نشد .


دلم برای شعبه ۳۱ و ۱۰ تنگ شده بیشتر همه برای شعبه ۱۰ و اقای ر .

اجرا احکام بد نیست. اقای ش هم ادم خوبی است.با تحصیلات حوزوی. امروز از همسرش باافتخار تعریف کردکه دانشگاه ما شیمی خوانده واستعداد درخشان  بوده.گفت هوش یه امر ذاتی است و تعریف ام کرد و من به این فکر کردم که تو هیچ وقت به من افتخار نکردی.من استعداد درخشان بودم.در بدترین شرایط روحی پایان نامه ام به بهترین شکل دفاع کردم.مقاله چاپ کردم و دوتا ازمون مهم را قبول شدم و تو هیچ وقت نفهمیدی.

زن بودن پروسه مشکلی است. اگر مردها از صفر شروع می کنند ،زن ها از منفی صفر شروع می کنند.من از منفی صفر تنهایی جنگیدم .

یه وقت هایی باید دست بزارم روی شونه ام و به خودم بگم تو قوی بودی وسط تنهایی ها .تو فقط خدا را داشتی و داری .

اینا نوشتم که بدونم اگه تا اینجا سرپا بودم تا اخر سرپا می مونم .روزهای سخت تمام نمیشه ولی من قول میدهم زنده بمونم 

پ ن :در ماجرا تصادف دوتا پورشه من به این فکر کردم که رفتار راننده یقینا خلاف اخلاق است امااصل برابری افراد در مقابل قانون وجود دارد .تصادفات رانندگی قتل شبه عمد است وپرداخت دیه با توجه به قانون برعهده بیمه است. در حقیقت برخلاف تصور عموم نداشتن گواهینامه باعث نمیشود تصادفات رانندگی به قتل عمد تغییر عنوان بدهد.ولی انچه که جای تامل دارد بغض و کینه مردم به قشر مرفه است.اگر دیشب راننده، صاحب پورش نه و بلکه صاحب یک ۲۰۶ یا پراید بود بازهم مهم بود که فریاد بزند: اگر کشتم دیه اش را میدهم ؟مسلما قسمت پررنگ این ماجرا پورشه بود.

پ ن : فراموشی را بستاییم یاد انسان را بیمار می کند (نادر ابراهیمی )


دلم برای شعبه ۳۱ و ۱۰ تنگ شده بیشتر همه برای شعبه ۱۰ و اقای ر .

اجرا احکام بد نیست. اقای ش هم ادم خوبی است.با تحصیلات حوزوی. امروز از همسرش باافتخار تعریف کردکه دانشگاه ما شیمی خوانده واستعداد درخشان  بوده.گفت هوش یه امر ذاتی است و تعریف ام کرد و من به این فکر کردم که تو هیچ وقت به من افتخار نکردی.من استعداد درخشان بودم.در بدترین شرایط روحی پایان نامه ام به بهترین شکل دفاع کردم.مقاله چاپ کردم و دوتا ازمون مهم را قبول شدم و تو هیچ وقت نفهمیدی.

زن بودن پروسه مشکلی است. اگر مردها از صفر شروع می کنند ،زن ها از منفی صفر شروع می کنند.من از منفی صفر تنهایی جنگیدم .

یه وقت هایی باید دست بزارم روی شونه ام و به خودم بگم تو قوی بودی وسط تنهایی ها .تو فقط خدا را داشتی و داری .

اینا نوشتم که بدونم اگه تا اینجا سرپا بودم تا اخر سرپا می مونم .روزهای سخت تمام نمیشه ولی من قول میدهم زنده بمونم 

پ ن :در ماجرا تصادف دوتا پورشه من به این فکر کردم که رفتار راننده یقینا خلاف اخلاق است امااصل برابری افراد در مقابل قانون وجود دارد .تصادفات رانندگی قتل شبه عمد است ودر حقیقت برخلاف تصور عموم نداشتن گواهینامه باعث نمیشود تصادفات رانندگی به قتل عمد تغییر عنوان بدهد.ولی انچه که جای تامل دارد بغض و کینه مردم به قشر مرفه است.اگر دیشب راننده، صاحب پورش نه و بلکه صاحب یک ۲۰۶ یا پراید بود بازهم مهم بود که فریاد بزند: اگر کشتم دیه اش را میدهم ؟مسلما قسمت پررنگ این ماجرا پورشه بود.

پ ن : فراموشی را بستاییم یاد انسان را بیمار می کند (نادر ابراهیمی )


این روزها تو شعبه ای هستم که اکثرا  پرونده های امنیت اخلاقی(رابطه نامشروع و.)دارد.راستش تو همین چند روز از ادم های شهر بیشتر ترسیدم.از زن ها و مردهایی که پیام های جنسی بهم دادند در حالی که متاهل بودند.از مردهایی که تهش ادعای صیغه کردند.از زن هایی که جلسه ای  پونصد میگرفتند.از عکس ها و اسکرین چت هایی که خوندشون شرم آور بود. 

چهرهاشون مثل تمام مردم شهر عادی بود

شغل ها:از پزشک  و کارمند رسمی بود تا دانشجو و بیکار .

احساس ناامنی می کردم.حلقه ام را دست کردم.و فکر کردم به دختر جوانی که دهانش هنوز بوی مشروب میداد و دختر نبود

 به زنی که نیمه شب تو خانه مردی دستگیر شد و ادعا می کرد پرستار بچه است ولی واتساپش پر بود از عکس های ‌‌‌‌.

راستش  ازدواج روز به روز مسئله ترسناک تری میشه . 

باید پناه برد به خدا .خدایا پناه میبرم به تو

پ. ن :طرف یک زن را کشته است.و جوری رفتار می کنه که کم کم باید بریم ازش عذرخواهی کنیم که گلوله هاش هدر رفته است.رسانه ها و افکار عمومی به شدت تاثیر گذار میباشند.تئوری پرستو بودن و مهدور دم تئوری های قدیمی و سوخته است.سال های بعد ت پیروز خواهد شد . 


مثلا اینستا دی اکتیو کردم که درس بخونم. وسعی کردم کار جدید نگیرم. اما راستش حوصله ندارم درس بخونم .دلم می خواهد این ترم بیخیال شم.کار کنم و فکر کنم.و تصمیم بگیرم .و راستش این قدر تاریخ ازمون جامع را نزدیک اعلام کردند که امیدی هم به خوندن ندارم.

پاییز خوشگل و بارونی پشت پنجره ایستاده  و من می تونم لباس خوشگل پاییزی بپوشم و حال کنم اما پتو گرفتم دور خودم و درس می خونم.

چقدر امروز جمعه بود.

سه شنبه یه راز بزرگ بود باید از خدا تشکر کنم واسه سه شنبه .خدایا شکرت .


تو تاریکی شب نشستیم زل زدیم به چراغ های کوچک به خانه های پر نور شهر گفتم چی میشد یکی از این خونه ها مال ما بود ‌دلمون خوش بود

دلم اون شب به بودنت خوش بود هرچند که می دونستم رفتنی ،رفتنی است.

دلم گرفته است حوصله نوشتن ندارم .احساس امنیت ندارم


 

چند سال است  از چند روز مانده به تولدم اهنگ یه روزی می اد خواجه امیری را گوش می دهم .

دلم برای اون شبی که تولدم ،کهف شهدا بودم و تو تاریکی با ف این اهنگ را گوش دادیم و گریه کردم ، تنگ شده

تا قبل از شروع بیست و هفت سالگی.اولین وکالت ام را گرفتم اولین دعوا را برده ام طعم شیرین اولین حق الوکاله را چشیدم

تا قبل از شروع بیست و هفت سالگی.شکست را تجربه کردم گریه کردن و تنهایی راه رفتن را تجربه کردم

تا قبل از شروع بیست و هفت سالگی .من درد زندگی را فهمیدم .دور شدم از خدا .نزدیک شدم.گم شدم.بی کس شدم.اما خدایا تو تمام درد ها را دیدی

این مدت  جمعه ها کوه رفتم و دیگه همایون شجریان گوش ندادم .

از خودم بابت درس نخوندم راضی نیستم ولی بابت زنده بودن ام از خودمم ممنونم .

تو سریال فرندز جویی واسه سی سالگی تمام بچه ها بغض می کرد حالا حس من است که دلم می خواهد از این روز فرار کنم

 

پ ن : تب دارم و سرما خوردم شدید برای خودم سوپ درست کردم .دلم بارون می خواهد همین

 


دختره با دوست پسرش و مادرش اومده دفتر که از دوست پسر قبلی شکایت کند .

هفته دیگه هم نامزدی با دوست پسر جدید بود 

یک نسخه وسیع از روانپزشک معروف شهر هم برای حال بد خودش داشت و راستش دختره ته خیلی چیزها بود 

فکر کردم چطوری می تونه اینقدر زرنگ باشه .یا شاید چقدر بلده یا شاید چطوری این قدر خوشبخت و دوست داشتنی است که طرف با علم به تمام اتفاقات عجیب گذشته می خواهد باهاش ازدواج کند . 

پ ن : قیافه اش معمولی بود 


هیچ وقت سریال ستایش را ندیدم اما امشب باتیتراژ پایانش گریه کردم 

الکی ها .الان توانایی این را دارم که باهرچی بزنم زیر گریه 

راست راستش اینه که هیچ وفت روز های خوب نمیرسه .

من راه درست رفتم .سعی کردم مرد باشمنامرد بود من باختم 


چایی داغ می خورم با کیک سیب و دارچینی که خودم پختم

بارون میبارد این جملات قشنگه ولی پشت این جملات ،ابانی است که امروز یه قدم دیگر برداشت برای تمام شدن .ناهار خوردیم و فکر کردم کی باور می کنه این قدر ناامیدم که اخرین ناهار را باهاش خوردم. می دونی امید نداشتن ادم به اینجا میرسونه.عصر گریه کردم . رفتم دفتر و خانم نون بهم گفت خودت را رها کن .رها کن من که فکر می کنم هیچ کس رها نمیشه.همه ماپرنده های تو قفس ایم فقط من دیگه رویای پرواز ندارم 


از خود ضعیف ام بدم میاد از خودم که رفتم و نتونستم از خودم که برگه ها گرفتم و از ساختمان زدم بیرون از خودم متنفرم .چرا من قوی نمیشم .

چرا یاد نمیگیرم رها کنم من داد میزنم میگم میرم اما پایم لنگ میزند .

من امروز تا کجا رفتم .من امروز چی ها دیدم خدایا این قلب من قاعدتادباید از کار بیافتد بیا و تو تمامش

سه روز است که نشستم تو خانه گریه می کنم و امروز بازهم نتونستم

خدایا نزار تو را هم از دست بدهم 


پایان صبرهیچی نیست.هیچ کس نتیجه کارش را نمی بیند.من همه راه ها را رفتم .بخشیدم. سکوت کردم. داد زدم.اما هیچی نبود.ادمی که لیاقت نداره را رها کن .زمان چیزی را تغییر نمی دهد.دیدنش فقط حالت را خراب تر می کند.اولین باری که احساس کردی یه ادم لیاقت نداره رهاش کن بره.صبر نکن.اگه فکر کردی دنیا دار مکافت است،از این خبرها نیست.ادم ها سرشون گرم مال ثروت وعشق شون هست.تو فقط خودت را داری.همین قدر بی پناه.همین قدر بی کس.بیشترین ضربه را از کسی می خوری که دوستش داری مثل من احمق نباش . 

 


می دونم دردم چیهدلم تنگ شده برای همه چی .همه چی یعنی حتی دعوا کردن هاش تو روانشناسی شاید به ادمی مثل من بگند بیمار اما راستش دیگه مدت ها است حوصله مشاوره ها را ندارم. اصلا دلم یه رمال می خواهد که ته یه فنجون نگاه کند و بگوید ته این زندگی کی تمام میشه.

دیشب ۱۰ برق ها خاموش کردم . چهار صبح بیدار شدم دست کشیدم روی تخت یاد بچگی هام افتادم که عروسک ام روی تخت بود دیشب دلم خواست کسی بغلم کنه .یا کسی را بغل کنم بغض کردم دلم تنگ شده


یه وقت های فکر می کنم از من بی کس تر در دنیا وجود ندارد .

حدایا فقط تو مانده ای برایم مانده ای ؟

این روزها تمام میشه اخرش همه میمیریم اما من هیچ وقت زخم زبون ها فراموش نمی کنم تنهایی هام بی صدا گریه کردن هام را .بی کسی هام را

دلم می خواست برم یه جایی که هیچ کس نباشه یه جایی که خودم باشم نترسم از حرف زدن .نترسم از ادم ها


با غم از خواب بیدار می شم.

ساعت 9 شورای حل اختلاف.کارمندش وظیفه قانونی اش را انجام نمی دهد و الکی می خواهد مرا بفرستد جای دیگر و به کنایه هم می فرمایند شاید هم من سوادش را ندارم میرم پیش مدیر مجتمع با کارمند برخورد می شود کارم انجام میشود.به کارمند لبخند می زنم و در ظاهر هردو صلح را می پذیریم .دکتر الف را میبینم استاد مهربان لیسانس ام میپرسه  ورودی چند بودی خانم ابان میگم 90 پیر شدم میگه من پیر شدم به ریش های سفیدش نگاه می کنم و تو ذهن ام می گم ولی تا همیشه مهربون هستی  .می رم دادگاه ابلاغ جدید کاراموزی ام می گیرم. با دستور مرکز فعلا به خاطر کرونا کاراموزی ها معلق است.نامه کلانتری از شورا می گیرم.از این سر به اون سر شهر .خیابان بین مرز دوتا کلانتری است.کلانتری اول نامه را ارجاع می ده به کلانتری دیگر ان طرف شهر .ساعت 2 می رسم خونه .ناهار می خورم نوبت دکتر می گیرم . ساعت 5.30 از خونه می زنم بیرون کیک می خرم و می گویم رویش بنویسند وکیل جان روزت مبارک اسنپ می گیرم راننده هم نام میم است .قلبم تیر می کشه ولی کنسل نمی کنم.می خواهم دیگه حساس نباشم.می رم دفتر نگهبان درب مجتمع می گه روزتون مبارک .وکیل سرپرست ام می گه چه کار قشنگی کردی.عکس می گیرد وچای و کیک می خوریم .اقای قاتل برائت خورده موکل وکیل سرپرست ام .با خانواده امده اند دفتر و می شینیم.حرف می زنیم که اگر تجدید نظر بخورد و کار بکشد به قسامه.یا قتل غیر عمد با تسبیب .یک تکه کیک می برم تو بشقاب.می ریم پایین و می دهم به نگهبان مجتمع .وکیل سپرست ام می پرسه از میم چه خبر قلبم درد می گیره هیچ هیچ .ساعت 9: 45 دقیقه خانه ام .

با غم روزم تمام میشه .به خودم تو اینه نگاه می کنم چقدر دویدم چقدر حال دلم خوب نیست .

 

من از کرونا نمی ترسم از زندگی می ترسم


دفعه اولی که دیدمت گریه کردم هزار بار بعد از اون هم دیدم و گریه کردم .

 مدت ها اهنگ فیلم زنگ  موبایل ام  بود .

سعید .وقتی دم راین ایستادی و فریاد زدی، من اون ادم مستی بودم که کنارت فریاد زدم و گله کردم .همون قدر خسته همون قدر بی پناه هربار دلم خواست صبح شه و تو خانه خدا بیدار شم .میشه بهم بگی چی شد که اروم شدی که  دلگیر نبودی که پذیرفتی .

همیشه برام عجیبی، دوست داشتنی دست نیافتنی

من هزار بار ایستادم پرسیدم قرارمون این نبود

راستش تو جز معدود ادم های این قشری که دلم می خواست یک بار باهم حرف بزنیم 

فیلم از کرخه تا راین 

به دعوت هوپ عزیز

بازی وبلاگی اقا گل 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

wirecashfan دوربین های دیجیتال sm_politic منبع انبساط Philip اخبار روز جهان Nikki مرکز خدمات تخصصی حسابداری محک بلاگی برای فایل فولدر