به خاطر این امتحان چند روز بود که درست و حسابی نخوابیده بودم و نفس نکشیده بودم و نشسته بودم فرق شتر بنت مخاص و بنت لبون و.را برای اولین بار تو زندگیم حفظ کرده بودم
وقتی به خونه برگشتم چراغ ها خاموش بود .دوش گرفتم و موهای خیسم را کنار شوفاژ رها کردم و خوابیدم .چشم هایم را بستم .مادرم پیام داد خوب شد امتحانت پدر برایم شیرینی خریده بود.فکر کردم برای همیشه با تمام ناراحتی هایی که از هردو دارم .هنوز و برای همیشه دوست شون خواهم داشت بدون شرط بدون قید .
خدایا شکر :)
درباره این سایت