می دونم دردم چیهدلم تنگ شده برای همه چی .همه چی یعنی حتی دعوا کردن هاش تو روانشناسی شاید به ادمی مثل من بگند بیمار اما راستش دیگه مدت ها است حوصله مشاوره ها را ندارم. اصلا دلم یه رمال می خواهد که ته یه فنجون نگاه کند و بگوید ته این زندگی کی تمام میشه.
دیشب ۱۰ برق ها خاموش کردم . چهار صبح بیدار شدم دست کشیدم روی تخت یاد بچگی هام افتادم که عروسک ام روی تخت بود دیشب دلم خواست کسی بغلم کنه .یا کسی را بغل کنم بغض کردم دلم تنگ شده
درباره این سایت